رستاخیز عشق...

اکنون رستاخیز عشق است...

زمین، به مهمانی آسمان می رود. اهالی ملکوت، کجاوه ی هدایت را به دوش گرفته اند. دسته دسته ستاره، پشت در خانه موسی بن جعفر علیه السلام صف کشیده اند تا رضای الهی را در رضای تو بجویند.

دست هایت در دست های قرآن است و خورشید هدایت، از مشرق چشم هایت طلوع می کند. تو آبروی شیعه ای و آبروی اسلام. شیوایی ات، اهل کتاب را به تردید می اندازد.

عقل، زیر سایه ی اندیشه ی زلالت می نشیند، تا گَردِ هر چه ناراستی را بزداید و لکه ی هرچه تردید را بپیراید.

قدم که بر می داری، ترس از دو راهی ها محو می شود و گردنه های پیچاپیچ، بزرگراهی می شود مستقیم؛ بی هیچ بیمی از سقوط...

(میثم امانی)

فرشِ پایِ زائران...

زمان، از دشواری های دنیا، دل کنده است.

آمده است، رو به روی قبله ی صافی ها و صمیمت ها، کنار سقاخانه ی امید.

امروز، با شهر توس، مدینه ی دل ها چراغانی شده است.

اشعار مدح و ثنا از بوی تازگی می تراوند و خراسان، در حد و اندازه های عشق ظاهر می شود.

کتابِ قطورِ بهشتِ هشتم که در مدینه نگاشته شد، در نیشابور و توس برای مشتاقان، به انتشار رسیده است.

اینک، چشمه های سعادت و به کامی، جاری شده اند در صحن و رواق ها.

نقاره خانه، آهنگ صفا را می نوازد.

آفرین!

چه می توان گفت؟

واقعیت در کدام قطعه، کدام غزل می گنجد؟

امروز، واژه های دنیا زده را دور باید ریخت و آفرین باید گفت، بر دست های توانگرِ دنیایی دیگر که لحظاتی بدیع و ابدی را فراهم کرده است.

امروز، روز تکثیرِ آینه ی دل های زائران است؛ روزِ تشنگانِ وادیِ صفا و خشنودی که خود را درمی یابند و با نور و شادمانی، نسبتی پیدا می کنند و عطرِ یاقوتی گل را به سوغات می برند.

امروز، اثری از فروماندگی در بساط خاک نیست؛ اگر خود را فرشِ پایِ زائران کرده باشد...

(محمد کاظم بدرالدین)