میهمانی خدا...

ما به ميهماني آمده‌ايم...

ماه رمضان هم از راه رسيد و همه آفريده‌هاي خدا را به ضيافت عشق و عشقبازي با معبود دعوت كرد.

سفره‌اي كه به وسعت بخشندگي خداست پهن شده و من تو اگه لايق باشيم، دعوت صاحبخانه را لبيك ميگيم و ريزه‌خوار اين خان پر نعمت الهي ميشيم.

ميگن ميهمان حبيب خداست و چه لذتي بيش از اين كه دوست و همنشين خالقت باشي، معبودي كه عاشق بنده ‌هاشه و نعمتهاشو براشون تمام و كمال سر سفره مياره.

تا كه باشيم و چه باشيم و...

«  گــــر گـــدا كاهل بُوَد   ***   تقصير صاحبخانه چيست؟ »

رمضان يك تحولِ ، تحولي از خويش به او ، از منيّت به آدميت، از بي‌قيدي به مسئوليت، مسئوليت انسان شدن، خدايي شدن، آسماني شدن، پيدا كردن گمشده‌هاي درون، گمشده‌هايي كه اگر بشناسيمشون و پيداشون كنيم واژه ی اشرف مخلوقات را درك كرديم و فهميديم.

به مرحمت خدا در روزها و شبهاي رمضان، وزنه هاي سربي معصيت و دنياخواهي كه زمين گيرمان كرده و حس پرواز در ملكوت خدا را از ما گرفته باز ميشه، ولي مشكل اينجاست كه بعضي از ما پرواز كردن را فراموش كرده‌ايم، ولي نبايد نا اميد بود،

چون خودش گفته هر كه هستي و هرچه هستي منم كه از مادر بهت نزديكترم و مادر هرچه هم كه فرزندش اذيتش كنه محبتش نسبت بهش كم نميشه...

وقتي در ازل به نداي « أَلَسْتَ »، « قَالُواْ بَلَى» گفتيم و قبول كرديم پا در اين دنياي خاكي بگذاريم شايد فكرش را هم نمي‌كرديم كه راه را گم كنيم و سرگردان دنيا شويم، ولي خداي رحمان رمضان را به ما داد و از سرگرداني و پريشاني رهايي‌مان بخشيد.

و خدايا:

« لاَ تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنتَ الْوَهَّابُ »

بارالها، دل هاي ما را به باطل ميل مده پس از آنكه به حق هدايت فرمودي، و به ما از لطف خويش اجر كامل عطا فرما كه همانا تويي  بخشنده ی بي عوض و منت...

 

آرام کن مرا...

 

بـــــا ســنـــگ هــر گـنــاه پرم را شكسته ام

آه اي خـــــــــدا ، خودم كمرم را شكسته ام

نـــــــه راه پـــيــش مـــانـده برايم نه راه پس

پـــل هــــاي امن پشت سرم را شكسته ام

من دانــه دانــه اشـــــك خـــــودم را فـروختم

نرخ طـــــلــايـــي گــــهــــرم را شــكسـته ام

ديــگــــر مـــــرا نـــشان خودم هم نمي دهند

آيـــيـــنــــه هـــاي دور و بــرم را شكسته ام

دنــيـــا شكست خورده تر از من نديده است

حالــا بـه سنگ خورده ، سرم را شكسته ام

آرام كــــن مــــرا و در آغــــــوش خــــود بگير

حـــالـــا كــه بغض شعله ورم را شكسته ام

راهـــــــم بـــده بــه بـاغهاي شجرهاي طيبه

من تــــوبـــــه كــرده ام ، تبرم را شكسته ام

حالا بـــبــيــن كــــه بــــه غـــيـر از گدا شدن

در پـــيـــــشــگــاه تــــو هـنرم را شكسته ام

دست‏های توبه‏کارم را بگیر!

 

پروردگارا!

من عذرخواه تمام گذشته‏های غفلت خویشم.

گذشته‏هایی که مغرور و متکی به رحمت تو، دست در دست ابلیس می‏گذاشتم و از تو دور می‏شدم.

گذشته‏های عصیان و سرپیچی که همه از غفلت و نسیان من بال و پر می‏گرفت

و مرا در پیشگاه لطف تو، گستاخ‏تر می‏کرد.


در این شب معصوم، این سرآغاز دوباره تقدیر،

تو را سوگند به بلندایِ قدری که بر قامت این شب دوخته‏ای،

دست‏های توبه‏کارم را مستجاب کن و بار دیگر،

در مغفرتی مقدر، یاورم باش تا خود را از سر بگیرم...

شمع راه...

شب بود و اشـک بود و علی بـــود و چاه بود

فــــریــــاد بـــی‌صدا، غـــم دل بـــود و آه بود

دیـــــگـر پـس از شهادت زهـــرا به چشم او

صــبـــــح سفید هم‌چو دل شـــب سیاه بود

دانـــــی چـــرا جــبـیـن عــلــی را شکافتند؟

زیـــــرا بـــه چــشـم کوفه عــدالــت گناه بود

خــــونــش نــصـیب دامن مـحراب کــوفه شد

آن رهــبــــری کــــه کـعبه بر او زادگـــــاه بود

یک عـمــر از رعیت خود هـم ستم کــــشیـد

اشــک شــبش به غـربت روزش گــــــواه بود

دسـتــش بــرای مردم دنــیـــا نــمـک نداشت

عــدلــش به چــشــم بی‌نــگـهان اشتباه بود

هم صحبتی نـداشت که در نیــمه‌های شب

حرفـــش بــه چـاه بود و نگاهش به مــاه بود

مــــولا پــــس از شهادت زهـــرا غــریب شد

زهـــــرا نــــــه یـار او کــه بر او یک سپاه بود

وقـــتـــی که از مـحـــاسن او می‌چکید خون

عــبــــاس را بــــه صــــورت بــابـــا نـگـاه بود

«میثم!»  هـزار حیف که پوشیده شد ز خون

رویـــــی کــه بهـر گمشـدگان شمـع راه بود

(استاد سازگار)

شب یلدای روح...

امشب، شبِ میهمانی رازها است.

چگونه خواب، سرزمین چشم‏هایم را فتح کند، وقتی که به استقبالِ واژگانِ نور می‏روند؟!

امشب پنجره‏ها ستاره می‏چینند تا جوشن‏کبیر، با تمام عظمتش آغاز شود، باران خواهد گرفت.


امشب، شب یلدایِ روح است؛ یلدایی که مقیاسش زمینی نیست.

یلدایی که هیچ یلدایی به ارزش یک ساعت آن هم نمی‏رسد حال آنکه هم‏وزن هزار ماه است.


امشب، تمام فرشتگان آسمان، با کسی که قرارِ زمین است وعده دیدار دارند.

چه بزمی است در زمین و چه شوری است در آسمان و نردبان دعا چقدر شلوغ است!


دست‏ها چونان مزارع آفتابگردان، بلند شده‏اند و کهکشان‏ها را می‏کاوند.

خاک، به شدت به افلاک نزدیک است و الغوث الغوث، پروانه پروانه از رویِ انگشت‏ها به سوی دوست پر می‏زند.

دهان‏ها بویِ ذکر می‏دهند و «کلیدهایِ بهشت» همه جا پخشند.

«مفاتیح الجنان» قدر دانستنِ زمان را آسان می‏کند!


و در این میان، نام علی (علیه‏السلام) چونان خورشید، بر دریایِ سرخِ اندوهِ جانمازها و شبستان‏ها می‏تابد...

غروب است یا شب؟!

چه زود سحر در راه است...


(محمد علی کعبی)

****

ایام شهادت شاه مردان، حضرت علی بن ابی طالب(ع)بر تمامی شیعیان آن حضرت تسلیت و تعزیت باد.

در این شب های نورانی، ما را هم به یاد داشته باشید.

التماس دعا...